خاطره ای از مرحوم الله وردی (فرستنده آقای کریمی)
کمق(کموک تورکلری)
کموک تورکلری

بسمه تعالی

خاطره ای مکتوب و با خط خوش از مرحوم مغفور میرزا الله وردی نزد بنده هست، که خلاصه آن بدین مضمون می باشد.

در خرداد ماه سال پنجاه ، از اول بهار باران نمی بارید، خشکسالی شده بود.

همه نگران بودند و دعا می خواندند تا باران ببارد.آنروز هوا آفتابی بود،با تعدادی از مردان روستا در میدان مسجد همانند روزهای گذشته جمع بودیم،هرکسی مطلبی بیان می کرد، مشهدی شاپور گفت : امسال ازآن سالهاست که نم به زمین نمی آید و مزارع در حال از بین رفتن و خشک شدن است ،دیگر امیدی نیست.

حاضرین نظر اورا تایید می نمومدند،در این هنگام گروهی از کودکان دسته جمعی و همصدا در حالیکه دو سنگ در دستانشان بود و به هم میزدند این سرود غم انگیز را می خواندند:

چاخداشی چاخماخ داشی یاندی ئورگیم باشی

                                               الله بیر یاغیش اله ایسلاتسین داقی داشی

ایلانا باخ ایلانا ایلان گویده بولانا

                                              الله بیر یاغیش اله گوی زمیلر سولانا

بچه ها رفته بودند از درب خانه ها وسایل پخت آش بلغور جمع و در کنار آرموت آغاجی پخته و نوش جان نموده بودند، بلا فاصله بعد از گذر بچه ها هوا ابری شد و به تدریج بر ابرها هفزوده گشت طوریکه یک مرتبه ابری سیاه رنگ آسمان را فرا گرفت و شروع به باریدن نمود.

بارندگی چنان شدت پیدا کرد که انگار از آسمان سیل می آمد، هر کسی از ترس جانش به جایی پناه برد و سیل همه جارا فرا گرفت و خسارات سنگینی ببار آورد، طوریکه یکی از بچه های روستا در صحرا جان خود را از دست داد و احشام و باغات فراوانی از بین رفت.بنده در عمر خود چنین وضعی را ندیده بودم،بسیار وحشتناک بود.

با درود بر روان پاک میرزا الله وردی ،

تا خاطره ای دیگر بدرود.



نظرات شما عزیزان:

xxxxx
ساعت11:34---30 بهمن 1393
چوخ گوزل

فرحناز اسمعیلی کمق
ساعت17:13---29 بهمن 1393
این مطلب حاوی این نکته هست که باید به حکمت ومصلحت الهی اعتراض نکنیم.

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





حدیث موضوعی